۱۳۹۴ دی ۱۹, شنبه

مادر بهکیش از میان ما رفت



مادر به‌کیش، نماد  دادخواهی، مادر شش ستاره درخشان راه آزادی و یکی از هزاران مادری که رژیم جلاد جمهوری اسلامی شش فرزند او را، از او و از جنبش ایران ربود، در حالی ما را ترک کرد که  با مقاومت و پایداری خود، امر دادخواهی را به مبارزات مردم و ادبیات سیاسی ایران افزود، وی نماد مقاومت و پایداری و شکیبایی بود و همواره  به همگان امید می‌داد که پایان شب سیه سپید است. وی خستگی ناپذیر، چهار دهه از عمر خود را در جلوی زندان‌ها و بیدادگاه‌ها و ... قبرستان‌ها سپری کرد و تمامیت و مشروعیت حاکمیت، حامیان جهانی آنان و نهادهای بین‌المللی(سازمان ملل و...) را شجاعانه زیر سوال برد .  و از حقانیت جان‌باختگان راه آزادی شجاعانه دفاع کرد. راهش پر رهرو و یاد و خاطره‌اش جاودان باد.

                                                                                                            زنانی دیگر

                                                                                                          دی ماه ۱۳۹۴

۱۳۹۴ آذر ۲۵, چهارشنبه

بخیه ی گنداب وزارت پزشکان کی کشیده خواهد شد؟


                                
سیاست‌های عوامفریبانه‌ی وزارت بهداشت، این روزها با ماجرای بخیه نزدن یا به روایتی دروغین کشیدن بخیه‌ی کودکی چهارساله ، بار دیگر رذیلانه به کار افتاده و محملی به دست پزشک سالاران داده تا طبق معمول با انداختن بار گناهان خود بر دوش دیگران از جمله پرستارانی که در سیستم برده‌داری بیمارستان‌ها در هر ماجرایی مقصر شمرده شده و بی هیچ حمایتی  تنبیه و اخراج می‌شوند، نه تنها خود را مبرا  کنند بلکه با سوءاستفاده از عواطف انسان دوستانه‌ی مردم، جنایت‌های آشکار و پنهان خود را بدین وسیله لاپوشانی کنند
در تاریخ ششم آذر ماه کودکی چهار ساله به بیمارستان خمینی شهر اصفهان آورده می‌شود، پارگی زیر چانه در ابعاد حدود شش یا نه میلی متر، پرستار طبق دستور پزشک اقدام به بخیه می‌کند ولی به علت عدم توانایی  پرداخت هزینه‌ی صد و پنجاه هزارتومانی آن، زدن بخیه را متوقف کرده و محل زخم را پانسمان می‌کند و کودک مرخص می‌شود، با شکایت والدین کودک و افشای این مسئله جنجال آغاز می‌شود و بالاخره هاشمی، وزیر نامحترم بهداشت که با طرح به اصطلاح تحول سلامت میلیون‌ها تومان به جیب خود و پزشکان سرمایه روانه کرده دستور اخراج و بازداشت عاملین از جمله پزشک و پرستار مسئول این فاجعه (!) را صادر می‌کند. اما نکاتی چند در مورد این ماجرا:
آیا این اولین باری‌ست که مراجعه‌کنندگان به مراکز درمانی به علت عدم توانایی مالی، پذیرفته نشده و  درمان نشده‌اند؟  رژیم اسلامی سال‌هاست مردم را آن‌چنان به فقر و فلاکت کشانده که حتی توان سیر کردن شکم خودرا ندارند و بیماری برای آنان چون  کابوسی است که علاوه بر تمام جنبه‌های رنج آور و آسیب رسانش، از پس هزینه‌های کمر شکن آن نیز برنمی‌آیند. این دیگر برای مردم  قصه‌ی آشنایی است که اگر به بیمارستان‌های دولتی و دانشگاهی مراجعه کنند علاوه بر پرداخت پول ( البته کمتر از مراکز خصوصی)  ماجرای وقت‌های طولانی است و بوروکراسی پوچ و دست و پا گیر و نهایتا تبدیل شدن به سوژه‌ای برای  آموزش و آزمایش و اگر به بیمارستان‌های خصوصی مراجعه کنند  باید در  همان ابتدا چند میلیون واریز کنند وگرنه حتی اگر در حالت مرگ هم باشند پذیرفته نمی‌شوند. این همه سال شیادان وزارت پزشکان کجا بودند آیا این فجایع خود ساخته را نمی‌دیدند؟ این فاجعه اولین مورد از فقر و استیصال مردم در قبال هزینه‌های سرسام‌آور درمان در کشوری  که برای اقلیت حاکم، ارقام میلیاردی، پول خرد شمرده می‌شود نبوده و آخرین نیز نخواهد بود در کشوری با منابع اقتصادی فراوان که حتی بر اساس قانون اساسی آن نیز خدمات بهداشتی باید رایگان باشد. در جامعه‌ای که وزیر بهداشت پورشه‌سوارش  ثروت‌های میلیاردی دارد و در مقابل  افرادی چون خانواده‌ی «صدرا»  که توانایی پرداخت  مبلغ صدو پنجاه هزار تومان برای مداوا را ندارند. هر چند این واقعه بسیار دردناک و تاسف‌آور است اما چرا  تضاد طبقاتی وحشتناک موجود و نمودهای بیشمار آن نه تنها در زمینه‌ی درمانی بلکه در همه‌ی جنبه‌های زندگی مردم مطرح نمی شود؟ باید پرسید چرا  هزاران مورد وحشتناک‌تر از این ماجرا که به مرگ بیماران و یا به خاک سیاه نشستن خانواده‌ی آنان  ختم شده  در بوق و کرنا دمیده نمی‌شود؟ چون این‌بار هم  والدین کودک شکایت کرده‌اند وخبر آن درز کرده، عامدانه آن را رسانه‌ای کرده، دامن می‌زنند و استفاده‌های لازم را از آن می‌کنند؟ چون ماه‌هاست که پرستاران جان به لب شده و از ستم پزشک‌سالاران بر کادر درمانی، بیماران و مردم فریاد شان بلند شده، دست به حرکات اعتراضی زده و سیاست‌های منفعت‌جویانه‌ی وزارت پزشکان  تحت عنوان تعرفه‌های طرح سلامت را مورداعتراض قرار داده اند؟  تعرفه‌هایی که آمار نجومی آن شاید هنوز برای عده‌ای که  در مورد این سیستم فاسد متوهمند باور کردنی نباشد. تمامی زحمات کار درمانی به عهده پرستاران وتنها با یک مهر وامضا به نام و کام پزشکان.  باید سوال کرد که هزینه‌های درمان از جمله صد و پنجاه هزار تومان بخیه‌ی چانه‌ی «صدرا» به جیب چه کسی می‌رود؟  باید سوال کرد که چرا این مبلغ اگر پرداخت می‌شد به جیب سیستم می‌رفت و اگر پرداخت نمی‌شد از حقوق ماهانه‌ی پرستار کسر می‌شد؟  آیا این مسئله و ده‌ها مورد مشابه دیگر نشانه‌ی ستم و تبعیض آشکار در سیستم تجاری شده‌ی درمان  و برده‌داری نوین کادر درمان نیست؟ چه بسیار بوده مواردی که پرستاران بنا بر عواطف انسانی و احساس وظیفه اقدامات درمانی برای بیماران انجام داده‌اند و به علت عدم توانایی مالی بیمار، آخر ماه از حقوق ناچیز پرستارکه از خط فقر اعلام شده‌ی رژیم به مراتب پایین‌تر است کسر شده این ستم آشکار  را چه کسی پاسخ می‌دهد؟ چرا این تبعیضات رسانه‌ای نمی‌شوند؟ چرا مطرح نمی‌شود که پرستاران که عمدتا استخدامی نیستند و به صورت شرکتی کار می‌کنند هیچ گونه امنیت شغلی نداشته و در صورت عدم تمکین (!) بلافاصله اخراج شده و به سیل میلیونی بیکاران اضافه می‌شوند و هیچ قانون یا ارگانی برای حمایت آنان وجود ندارد؟ همان‌طور که درست در آستانه‌ی شیوع بیماری آنفولانزا در کرمان حدود صد نفر از پرستاران شرکتی بیمارستان‌های کرمان اخراج شدند و این مسئله نه منعکس شد، نه مورد سوال قرار گرفت و نه پی گیری شد.
 نظام سلامت کشور بیمار است و بوی تعفن آن فضای ملتهب جامعه و بهداشت عمومی را آلوده کرده و پزشک‌سالاری بیماری نهادینه شده‌ی این نظام است.  پزشک‌سالاری سیستمی است همچون سالاری‌های اجتماعی دیگرکه ابعاد و ریشه‌های مختلف تاریخی، سیاسی، اجتماعی در انطباق با نظام  قدرت‌مدار و طبقاتی دارد. در سیستم درمانی سالم و منطبق بر معیارهای انسانی و غیر سود محور، پزشک همانند سایر اجزا کادر درمان بخشی از مجموعه‌ی سلامت است نه عاملی در پست وزارت یا متخصص زیرمیزی گرفتن. طرح سلامت و در واقع طرح رذالت شکست خورده و بودجه‌های میلیاردی  معادل بودجه‌ی چند سال وزارت بهداشت  در آن هزینه شده که عمده‌ی آن به عنوان تعرفه‌های طرح سلامت به جیب پزشکان رفته. البته وزیر بهداشت به آنچه که می‌خواست یعنی افزایش نجومی تعرفه‌های پزشکان رسید و ادامه نیافتن این طرح در این مرحله برای او و سایر کسانی که در آن ذینفع بودند اهمیتی ندارد، این طرح نیز مانند طرح‌های دیگر از جمله پزشک خانواده، تجمیع بیمه ها ،  پرونده‌ی الکترونیک بیماران که با سیستم پزشک‌سالاری منطبق نبود فراموش خواهد شد. وزارت بهداشت به‌ویژه در دوران وزارت «هاشمی» به منظور سودبری هر چه بیشتر علاوه بر طرح تحول سلامت، از طریق خرید تجهیزات پزشکی به صورت انحصاری از چند شرکت خاص که در واقع متعلق به جناح مشخصی از حکومت است، در صدد کانالیزه کردن کلیه‌ی بیمارستان‌ها برآمد. وازرت بهداشت در جهت منافع بیشتر روز به روز فشار بر کادر در مان را بیشتر و بیشتر کرده و با ترفندهایی چون عدم اجرای طرح تعرفه‌گذاری، آموزش‌های یک ساله‌ی پرستاران توسط بیمارستان‌ها و در سطح کلان تر اجرای سیاست‌های بانک جهانی و خصوصی‌سازی  در اشکال استخدام‌های  شرکتی، نداشتن قراردهای کاری، تعیین حداقل حقوق و عدم امنیت کاری  نظام سلامت را تخریب کرده، اقدامات درمانی به معاملات تجاری تبدیل شده و سلامت بیماران اهمیتی ندارد.  کادر درمان ناراضی و بی‌انگیزه است و مراکز درمانی دارای حداقل نیروی کار هستند. بر این بستر نابسامان، حرکات اعتراضی پرستاران و مطالبات صنفی آنان در یکی دو سال اخیر  گسترش یافته و وزیر بهداشت نیز از هیچ اقدام و سیاست پوپولیستی برای مقابله با این اقدامات رویگردان نیست: استهزا و تحقیر پرستاران، اجرایی نکردن قوانین مربوط به حقوق و تعرفه‌های کارکردی آنان، مصاحبه و شوی نمایشی و تبلیغاتی به منظور خراب کردن وجهه ی زحمتکشان درمان.
به امید روزی که فریبکاری‌های نظام  تاثیرگذار نباشد و مردم در فجایعی از این قبیل علاوه بر همدردی و تاسف بتوانند ریشه‌های آن را دریابند و بر این اساس مطالبات خود را طرح کرده، اعتراضاتشان  را متشکل  و  مبارزه کنند.
                                                                                                ارسالی به زنانی دیگر
                                                                                                آذر ١٣٩٤


۱۳۹۴ آذر ۱۸, چهارشنبه

نگاهی به مواضع کانون‌های صنفی معلمان


بنا نداریم وارد تارخچه/اهداف وبرنامه کانون شویم، آنچه در این کوتاه می‌گنجد و مواضع کانون را تقریبا روشن می‌کند، نگاهی  به ٢ بیانیه این جریان در برخورد با اعتصاب غذای اقای بهشتی لنگرودی در اعتراض به حکم ناعادلانه ٩سال زندان است، که مشت نمونه‌ی خروار است.

آقای بهشتی در یک دادگاه فرمایشی وبا اتهام تبانی علیه امنیت ملی و.. در عرض ٥ دقیقه وبدون حضور وکیل وسایر الزامات قانونی به ٩ سال حبس محکوم شدند لذا  از تاریخ ٥ آذر دست به اعتصاب غذا زده وخواهان رسیدگی قانونی به پرونده خویش هستند.

بدون تردید جامعه معلمین وهمچنین تمامی مردم آزاد اندیش در مواجهه با چنین شرارت وبی‌عدالتی، دلشان به درد خواهد آمد وبه هر شکلی فریاد اعتراض برخواهند کشید. نه تنها آقای بهشتی به عنوان یک فعال حوزه معلمان، بلکه تمامی انسان‌هایی که ترکه‌ی بی‌عدالتی جان وبدنشان را زخمی کرده، از هر گرایش وعقیده، مورد حمایت ما قرار خواهند گرفت.
اما نکته قابل تامل بیانیه‌های‌ست  که در این رابطه از سوی «شورای هماهنگی کانون‌ها» ودیگری از طرف «کانون صنفی معلمان»(تهران) صادرشد.

متن بیانیه‌ی اول ادبیاتی دوسویه داشت. از یک سو «دردمندی‌« جامعه‌ی معلمان و «مظلومیت» آقای بهشتی وذکر بعضی خصوصیات فردی ایشان ازجمله: حضور در جبهه‌های جنگ/ عدم  شرکت حتی در احزاب قانونی وامتناع از هر نوع فعالیت سیاسی!

انسان فکر می‌کند آیا نگارنده متن در جریان نابودی خاورمیانه در آتش جنگ‌های زاییده نظام‌های سلطه‌گر وحامیان منطقه‌ای‌شان نیست؟.چگونه حقانیت فردی می‌تواند با شرکت در یک جنگ نابودگر، ارزیابی شود؟ در زمانه‌ای که صدها خبرنگار، شاعر، وکیل، معلم و...به جرم دفاع از آزادی بیان و حق ِداشتن تشکل مستقل اعدام و یا به زندان محکوم شده‌اند، چگونه دوری جستن از فعالیت سیاسی حتی در احزاب قانونی امتیاز محسوب می‌شود ؟

از سویی دیگر، نویسندگان بیانیه کماکان مجلس را درصیانت از حقوق مردم مسئول می‌بیند(؟!). وبه دولت یادآوری می‌کنند که از حقوق کارکنانش دفاع نماید!

زهی خیال باطل. در شرایطی که زیر هر لایه نازک از پوشش حاکمیت، فضایی گندیده ومتعفن/فاسد ورانت‌خوار نهفته است، این قلم فرسای‌ها نه یک تاکتیک و«تقیه» که یک عوام‌فریبی محض  است. در پایان این بیانیه نگارندگان، هراسان از اینکه مبادا تیر از کمان در رود و کنترل جنبش مطالبه‌خواهی معلمان از دستشان خارج شود، در را همچنان بر پایه دعوت معلمان به سکون وآرامش ومسولان را به قبول مسولیت‌هایش دعوت می‌کند!

بیانیه دیگری که با نام کانون صنفی معلمان ایران/تهران صادر شد گرچه در برخورد با حاکمیت از زاویه معقولانه‌تری وارد شده وتصاویر واقعگرایانه‌تری را برگزیده بود اما سراسر در مدح وثنای فردی آقای بهشتی قلم‌فرسایی کرده و گویا مداحی به سر منبر رفته واوصاف پیامبر را بر‌می‌شمرد.

ما در قرن ٢١ زندگی می‌کنیم. ساده لوح‌ترین انسان‌ها دیگر منکر پیچیدگی شخصیت‌های انسانی نمی‌شوند.  صفاتی چون «ملایمت،عدالت‌طلبی وبدون چشمداشت شخصی، قانون‌مدار»  وغیره بدون ارزیابی خواستگاه سیاسی واجتماعی انسان‌ها محلی از اعراب ندارد. متانت  ومدارا در مقابل چه رویکردی؟ بت سازی وکیش شخصیت در این بیانیه انقدر اکلیل وزرق وبرق گرفته که گاه فراموش می‌کنیم این بیانیه از سوی تشکیلاتی است که خود را همه جا نماینده حداقل بخشی از معلمان می‌داند. یک تشکل مستقل با ادعای رویکرد صنفی (که همین هم خود مقوله‌ای بسیار قابل نقد است) زمانی می‌تواند به حیات خود در بطن یک جنبش ادامه دهد که رو به افراد آن تشکل داشته باشد ونه چون کانون‌های صنفی  که نگاهشان به نوک هرم قدرت والقا بتوارگی (به زعم خود) به بدنه جنبش است. همان بتوارگی که ما بارها وبارها از سوراخ آن گزیده شده‌ایم.
درپایان این بخش، بار دیگر اعلام می‌کنیم حمایت از مبارزات مطالبه‌محور وآزادیخواهانه  ومستقل بدون در نظر گرفتن گرایش نظری آن وظیفه‌ای عاجل وحیاتی‌ست وما  بر آن پای می‌فشاریم ولی، وهمواره جایگاه نقد وتبادل نظر را نیز برای همه قایل هستیم چون نشاط، سرزند‌گی و پویش یک جنبش به آن نیازمند است.

نیمی از جمعیت معلمان را زنان ونیمی از جمعیت دانش آموزی را دختران تشکیل می‌دهند. زنان معلم با انواع واقسام تبعیضات اقتصادی- اجتماعی در حوزه آموزشی درگیرند ودختران دانش‌آموز با سیستمی سراپا تحقیر وغل وزنجیر که راه را بر شکوفایی جسم وجانشان می‌بندد، دست وپنجه نرم می‌کنند.

مزایای شغلی نابرابر، حجاب وپوشش اجباری، تفکیک جنسیتی ومحتوای کتاب‌های آموزشی که فرودستی زنان را نهادینه کرده وبا موقعیت کنونی زنان جامعه همخوانی ندارد، همه وهمه ساختار آموزشی نا به سامان را گواهی می‌دهد.

گرایش حاکمیت در راستای اهداف سرمایه‌داری و بانک جهانی به سوی هر چه خصوصی‌تر کردن بنیان‌های آموزشی، نتیجه‌ای جز محرومیت هر چه بیشتر زنان ودختران خانواده‌های مزدبگیر نخواهد داشت. دخترانی که بعد از ترک تحصیل اجباری، تن دادن به ازدواج‌هایی در سنین پایین ویا ورود به جرگه کودکان کار وخیابان تنها گزینه پیش رویشان خواهد بود.

در چنین شرایطی است که جنبش معلمان وارد فاز جدیدی ازرویکرد خود به لحاظ کمی وکیفی خواهد شد. فاصله فاحش دستمزد معلمین با خط فقر وسترونی حاکمیت در زدودن این فاصله روز به روز جنبش معلمان را به لحاظ کمی، گسترده‌تر کرده است. به لحاظ کیفی  نیز هوشیاری فعالان در عرصه سیاسی، راه را برموج‌سواری کهنه کاران دیپلماسی خواهد بست که مبادا تبدیل به سیاهی لشکر مشتی هرزه‌گرد سودجو وفرصت‌طلب برای سهم خواهی درقدرت گردند. اما این جنبش بدون شک متکثر، چند لایه وبا گرایشات گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، جنسیتی و قومیتی، رنگارنگ است. گرایشاتی که حرکت جنبش را تحت تاثیر قرار داده وخود نیز در این روند پالایش می‌شوند.

راست افراطی(با پرچم‌ ولی فقیه)، اعتدالیون وکارگزاران (روحانی ورفسنجانی)، اصلاح‌طلبان حکومتی وبیرون از قدرت (موسوی وخاتمی)  ونمایندگان جریانات مختلف چپ ورادیکال هر یک با اهداف وراهبردهای خاص، گوشه‌ای از این جنبش را در برگرفته‌اند  ولی در مسیر مبارزه‌ای نه چندان آسان، نهایتا معلمین آگاه به منافع خود، با ابزارهای مناسب، آرمانشان را به یقین تبدیل خواهند نمود وروسیاهی را به ذغال وا خواهند نهاد.

                                                                                                زنده باد آزادی، آگاهی وهمبستگی     
                                                                                                زنانی دیگر – آذر ماه ١٣٩٤


۱۳۹۴ آذر ۱, یکشنبه

خون پاریس به خاورمیانه پیوند خورد

                                  
سیستم سود و سلطه جغرافیا ندارد و مرزی نمی شناسد.  در نبود پررنگ آلترناتیوی  انقلابی و عملکردهای رفرمیستی غالب  که خود تحکیم کنندهی قدرت‌های حاکم هستند، دنیا جولانگاه  سرمایه‌ی جهانی شده و زمین به میدان تاخت وتاز خونین سرمایه و بنیادگرایی بدل گردیده، در این شرایط جریاناتی چون داعش، طالبان، بوکوحرام که ساخته و پرورده‌ی مستقیم و غیر مستقیم نئولیبرالیسم‌اند با پرچم اسلام به قطب‌های جذب کننده‌ی جوانان ناراضی در خاورمیانه و افریقا، کشورهای اروپایی و همه جای دنیا تبدیل می‌شوند. در پاریس خون انسان‌های بیگناه بر سنگفرش خیابان‌ها جاری می‌شود،  هم زمان در چند نقطه مردم عادی در سالن کنسرت و ورزش در کوچه و خیابان به رگبار بسته می‌شوند، این واقعه چندان بی‌شباهت به واقعه ی یازده سپتامبر آمریکا نیست و بی شک  همان  بهره‌برداری‌ها را برای غرب به دنبال  خواهد داشت،  خاورمیانه تکه تکه شده در چنگال دولت‌های ضد مردمی و بنیادگراهای مزدور مسلح  اسیرشده،  زیست محیط و زیرساخت‌های آن نابود شده و  زنان آن به بردگی جنسی کشیده شده‌اند، انفجار بمب در خیابان‌های بیروت، جنگی چند ساله در عراق  و آخرین خبر: گورهای دسته جمعی زنان ایزدی پس از آزادسازی شهر سنجار، در افغانستان هیچ روزی بی‌جنایت به پایان نمی‌رسد ویکی از این جنایات به خون کشیده شدن رخشانه و زخم های پیکر اوست، بحران مهاجرت و آمار بالای مردم جان به لب رسیده‌ای  که برای زنده ماندن به استقبال مرگ می‌روند،  مهاجرین بی‌خانمانی که در اروپا آواره شده‌اند یا در کمپ‌های وحشتناک استرالیا دست به خودکشی می‌زنند، درد آوارگی و بی خانمانی صدها مهاجر  سوری، عراقی، افغانی. در آفریقا فقر، گرسنگی، بیماری و دزدین دختران برای بردگی جنسی به  رویدادهای عادی تبدیل شده،  در ترکیه اجساد تکه تکه شده‌ی جوانان کرد سوسیالیست در جشن صلح و همیاری به آسیب دیدگان و ستم  تاریخی به کردها، در ایران فقر و فحشا و بیکاری، کودکان ‌کار که در خیابان‌ها  از سرما می لرزند و قربانی بی پناه ایدز و اعتیاد می‌شوند،  فحشای دخترکان دوازده ساله، خودکشی‌های پی در پی نوجوانان، رنج مادرانی که فرزندهایشان اعدام می‌شوند یا به علتی واهی به  حبس‌های طولانی محکوم می شوند و....
اندوه  ما از این فجایع  جهانی است، درد ما هم جغرافیا ندارد و مرزی نمی شناسد،  از این فجایع دل مابه درد می‌آید و با اشکی پنهان، خشم خود را برای مبارزه به کار می‌بریم، اینها درد مشترکی است که آتش مبارزه بر علیه قدرت و سرمایه را در دلمان دامن می‌زند چرا که می‌دانیم  محور تمامی این وقایع در همه جای دنیا همان طور که برای مردم مرگ، فقر و بردگی است  برای صاحبان قدرت، رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده در جهت سودآوری بیشتر است،  سرمایه‌داری بربریت و انحطاط را به پیش می‌برد، این وقایع نه صرفا یک اقدام تروریستی از طرف بنیادگرایان که حاصل گندیدگی نظامی منحط  است. داعش و سایر جریانات واپس‌گرای دینی که  دست پرورده‌ی نظام حاکم برای حل بحران‌های ساختاری سرمایه‌اند از نارضایتی مردم بویژه جوانان چه در خاورمیانه‌ی به جنگ کشیده شده و چه در اروپایی که سال‌هاست با سیاست‌های استعماری، فاشیستی و نژادگرایانه اقلیت‌ها و مهاجرین را در رده‌های پست اجتماعی نگه داشته و تحقیر می‌کند استفاده کرده و نیروی انسانی لازم برای عملیات نظامی و انتحاری خود را جذب می‌کند. غرب هم با دامن زدن به جو نژادپرستی، مهاجرستیزی، افزایش بودجه نظامی، تقویت نیروهای انتظامی و پلیسی، کنترل شدیدمرزها، دستگیری گسترده در فرانسه آلمان بلژیک و همه جا، غالب کردن فاشیسم، نژادپرستی، فضای پلیسی، امنیتی و سیاست‌های راست افراطی سرکوب و سلطه در جهان از این شرایط خود ساخته استفاده کرده و سیاست‌های ضد انسانی و سود محورانه  را چه در کشور‌های خود و چه در جهان  به پیش می‌برد و برای رسیدن به این اهداف و سیاست‌ها، سلاخی شدن مردم عادی کوچه و خیابان درهیچ جای دنیا برایش مهم نیست. مهم برایش این است که دنیا، ملت‌ها و دولت‌ها را روزبروز به نفع سرمایه‌داری، نئولیبرالیسم و سیاست‌هایش دوقطبی کند، به‌گونه‌ای که دو بدیل بیشتر پیش‌رو نداشته باشند: یا سرمایه‌داری و سیاست‌های نئولیبرالیستی آن و یا بنیادگرایان ارتجاعی و از گور برخاسته.
نئولیبرالیسم  در مسیر  شکل دادن به بردگی نوین جهانی به بن بست رسیده، حال بیرق جنگ برافراشته و با اعلام حکومت نظامی کابوس مرگ را مستولی نموده، این فجایع در واقع جنگ جهانی غیر متمرکزی است که  از جانب حاکمین سرمایه شکل گرفته و یکی از اهداف آن ایجاد جو رعب و وحشت در میان مردم و جلوگیری از اقدامات اعتراضی  است، ما نود ونه درصدی ها بااین اعلام جنگ متقابلا اعلام مبارزه می‌کنیم مبارزه بر علیه سرمایه و سیستم سرمایه ساخته اعم از دینی وغیر دینی که جهان را با سرعت به نابودی می‌کشاند، مبارزه بر علیه کشتارو بی‌عدالتی، مبارزه بر علیه جنگ، علیه تروریسم،  علیه سرمایه از هر نوع آمریکایی، فرانسوی، ایرانی، علیه بنیادگرایی از هر نوع آن اسلامی شیعی و سنی، مسیحی و یهودی، مبارزه بر علیه تخریب زمین و محیط زیست، مبارزه بر علیه هر گونه تبعیض و ستم بر مردم بر زنان و کودکان، تاریخ گواه ماست برای مبارزه و پیروزی و برای رهایی.
                                                                                    زنانی دیگر
                                                                                    آبان ٩٤

۱۳۹۴ آبان ۲۹, جمعه

کمپین …و بار دیگر کمپین


در حالی که شرایط اقتصادی جامعه ایران هر روز بحرانی‌تر و وضعیت معیشتی کارگران، زحمتکشان و زنان هر روز بدتر و بدتر می‌شود، در حالی که موقعیت ایران در جهان هر روز با دشواری‌های بیشتری روبرو می‌شود و به‌رغم دعوت ملتمسانه‌ی ایران از قدرت‌های بزرگ، نهادهای مالی بین‌المللی و بانک جهانی برای سرمایه‌گذاری، و «شرط و شروط» گذاردن آنان ...اکنون برنامه پیش روی رژیم انتخابات مجلس آینده است،  که از هم اکنون تغییرات اندک، موقت و بی اثری که برای مردم دیگر تکراری شده، در حال وقوع است، اما ظاهراً دوستان کمپینی تصمیم گرفته‌اند تنور این بازی تکراری و بی ثمر جمهوری اسلامی (بی ثمرو حتی مضر برای مردم)را گرما ببخشند!
در این اوضاع به شدت پیچیده، کمپین «تلاش برای تغییر چهره مردانه مجلس» با هدف ٣٠/٥٠ کرسی برای زنان در مجلس، شکل گرفته است که می‌توان از زوایای مختلفی به آن نگاه کرد؛ اولین مشکل آن در بوق وکرنا کردن این کمپین برای نیروهای داخل و خارج است طوری که گویی هیچ مخالف و معارضی اصلا وجود ندارد و یا زنان هیچ مشکل و مطالبه‌ای ندارند به جز وارد کردن ٣٠ زن به مجلس فرمایشی  یا انتصابی!  حذف عمدی  تمامی نیروهای فمینیست و ترقی‌خواه و آرمان‌های آنان و عدم بیان مطالبات میلیون‌ها زنی که زیر ستم جنسی و طبقاتی هستند، اگر تبانی با حاکمیت نباشد، قطعاً خیانت است.
مشکل دیگر این است که اگر تلاش کمپین در حد کمال خود موفق شود، که بنا به نظر بنیان‌گذاران کمپین شانس کمی دارد، نهایت آن یک مبارزه مدنی پارلمانتاریستی است که یک پای آن در فمینیسم لیبرال (قرن ١٩) و پای دیگر آن در اصلاح‌طلبان رانده شده از حاکمیت جمهوری اسلامی است.
فمینیسم لیبرال در نهایت و در اوج رشد خود خواستار رهایی زنان از قید نقش‌های سرکوبگر جنسیتی است، یعنی نقش‌هایی که توجیهی برای اختصاص جایگاهی نازل‌تر به زنان(فقط معلمی و پرستاری)، یا حتی ممانعت از حضور آنان در دانشگاه و عرصه عمومی و بازار وجود ندارد. فمینیسم لیبرال نظری در مورد محو کامل این نابرابری و رهایی زنان ندارد، ارزش‌های مردانه را ارزش‌های انسانی تلقی می‌کند و آمال خود را به رسیدن زنان به جایگاه مردان می‌داند. آنان به شدت به راه حل‌های قانونی اتکا دارند و می‌خواهند زنان شبیه مردان شوند. فمینیسم لیبرال فقط به درد نخبگان جامعه می‌خورد و زندگی ومطالبات زنان فرودست را حتی نمی‌بیند.
مشکل دیگر فمینیسم لیبرال، باور این نظریه است که همه زنان می‌توانند «به صورت فردی» از بند شرایط خود رها شوند و نقش‌های جنسیتی سنتی خود را «یک جانبه» طرد کنند، - و اگر نکنند لابد بی‌کفایت هستند- آنان به ساختار اقتصادی، اجتماعی که راه رهایی زن را سد می‌کند کاری ندارند.
البته در تاریخ بشر لیبرال فمینیسم، جنبش زنان طبقه متوسط شهری، با غفلت از ستمی که بر زنان طبقات فرودست، سیاهان، مهاجران و ... روا می‌شد و می شود،  دستاوردهایی داشته است از جمله: اصلاحات قانونی و آموزشی، حضور در مشاغل و حِرَفی که تا کنون بدان رسیده اند و ... اما تا تضمین کامل تمام دستاوردها راه درازی در پیش دارند. 
اصلاح‌طلبان رانده شده از حاکمیت نیز با مرزبندی و جدایی خود از اقشاری که آنان را حمایت می‌کردند، روز به روز سنگرهای بیشتری از دست دادند و با شکست پشت شکست، اهداف ادعایی خود را کاهش دادند و به هیچ یک از مطالبات مطروحه زنان از جمله: لغو سهمیه جنسیتی، تغییر لوایح خانواده(چند همسری) حق حضانت، سرپرستی و امکان تابعیت کودک از مادر، لغو تبعیض استخدام و... دست نیافتند، اکنون با وجود آگاهی از موانع بی شمار از جمله نظارت استصوابی، نیروی عظیم زنان جامعه را به سمت و سویی می‌برند که پایان ناکام آن را از هم اکنون می‌توان دید، آنان مطالبات بی شمار میلیون‌ها زن جامعه ایران را، به ورود ٥٠ زن بیولوژیک به مجلس محدود می‌کنند. ورود زنان به مجلس فی نفسه بد نیست ولی آیا این شعار به شرط موفقیت، ورود زنان  لیبرال به مجلس را فراهم می‌کند یا راه ورود طیف‌های مختلف حاکمیت را؟ تنها دستاورد این نوع کمپین‌ها طرح گفتمان است و بس! صرف این همه انرژی برای دستاوردی چنین اندک؟!
از دید ما، مبارزات پارلمانتاریستی جامعه که باعث محدود کردن و تقلیل دادن اهداف کارگران، زحمتکشان و زنان می شود، فریبی بیش نیست، خواه از جانب بورژوازی و خواه از جانب لیبرال‌ها طرح شده باشد، تا زمانی که سرمایه سلطه دارد، برای بقای اصلاحات هیچ تضمینی نیست.  بورژوازی با یک دست اصلاحات را اهدا و با دست دیگرش پس می‌گیرد، تنها در صورتی که کارگران، زحمتکشان، زنان و ... آگاه و متشکل باشند می‌توانند از پاره‌ای اصلاحات برای بسط و توسعه مبارزه طبقاتی خود سود جویند.
هر قدر نفوذ رفرمیسم و لیبرالیسم در کارگران، زنان و دیگر اقشار انقلابی قوی تر باشد، آنان ضعیف‌تر می‌شوند و لغو رفرم‌ها آسان تر خواهد بود، و هر قدر جنبش طبقات و اقشار مترقی مستقل‌تر و اهداف آن عمیق‌تر و وسیع‌تر باشد و محدود به رفرمیسم نشود، حفظ و استفاده از دستاوردها آسان تر خواهد بود. جنبش چپ بدون آن که آموزه‌های مارکس را ترک کند برای از دست ندادن حتی یک امکان کوچک در کسب و استفاده از رفرم‌ها تلاش می کند، نه تنها آن را محکوم نمی‌کند بلکه از هر گام ورای رفرمیسم در تهییج، تبلیغ و مبارزه جمعی اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ... حمایت کرده و آن را توسعه می‌دهد.
                                                                   زنانی دیگر

                                                                   آبان ٩٤

۱۳۹۴ شهریور ۱۶, دوشنبه

شهریور ماه خون و آتش

                                                  
شهریور ماه خون و آتش، ماه خاوران ، ماه صمد، ماه اعدام تنها با پرسشی کوتاه، ماه شکنجه های بدتر از مرگ. اینک دو باره شهریور، ماه اعدام‌های ناگهانی و بی خبر،ماه حکم‌های طولانی حبس برای اتهامات واهی و نا معلوم، ماه زندان و شکنجه.
شهریور همچون همه‌ی ماه‌های سال در ایران شاهدی ست بر رخدادهای ستمگرانه و ضد انسانی هر روزه بر علیه مردم به‌ویژه زنان و کودکان، شاهد ویران‌سازی و تخریب طبیعت، آتش سوزی جنگل‌ها، خشک شدن منابع آبی، کشتن وحشیانه ی حیوانات و بالاخره ماه شهریور در روز شنبه هفت شهریور، شاهدی‌ست بر آتش سوزی در پناهگاه حیوانات کرج، اشتهارد. طی این فاجعه که قلب هر انسانی را به درد می‌آورد بانی این پناهگاه و سیصد گربه بر اثر خفگی جان خود را از دست دادند. موسس این پناهگاه ، شعله رئوفی، زنی حدود شصت ساله که همه‌ی زندگی و توان مالی و زمانی  و حال جان خود را  بر سر این پروژه گذاشت، بارها تهدید شده بود. این تهدیدها و در نهایت اقدام به آتش سوزی، چه به صورت خود جوش از جانب مردم کوته فکر و خرافاتی، وچه به شکلی سیستماتیک‌تر و از جانب کسانی که از طرف حاکمیت  حمایت می‌شوند، حاصل سیستم وحشی و حیوان‌ستیزی است که سال‌هاست به کشتار حیوانات پرداخته و با حاکم کردن فرهنگ متحجر و خرافی مذهبی از جمله کثیف قلمداد نمودن، نجس شمردن، شیطانی دانستن و هزاران اراجیف دیگری که به حیوانات  نسبت می دهد، باعث سلطه‌ی  جو غیرانسانی و حیوان‌ستیز ی شده است و با قوانین و سیاست‌های عقب‌مانده نیز به تثبیت و تحکیم آن می‌پردازد. حاکمیت هر آنچه را که رنگ وبوی انسانی دارد و در تقابل با ساختار منفعت‌طلبانه و ضدانسانی قدرت مسلط و دیکتاتوری مذهبی باشد نمی پذیرد، خواه حمایت از حیوانات باشد یا  حفاظت از محیط زیست و طبیعت، یا دفاع از حقوق کودکان و زنان و غیره.  چرا که  تمامی این عرصه‌ها در ارتباط با همند، مقولاتی جدایی‌ناپذیرند و به منزله‌ی ظروف مرتبطی‌ند که یک تمامیت را تشکیل می‌‏هند و در تضاد با کل ساختار سلطه و استثمار و حیات و بقای سیستم سرمایه‌داری اسلامی می‌باشند که اساس و بنیاد آن بر سرکوب و سلطه همه جانبه در همه‌ی عرصه‌ها استوار است.
 در شرایطی که هر روزه هزاران انسان در جهان، به دلایل مختلف جان خود را از دست می‌دهند: در افریقا فقر و گرسنگی تعداد بیشماری، به‌ویژه کودکان بی‌پناه را به کام مرگ می فرستد، در خاورمیانه جنگ نیابتی و غرب‌ساخته و حضور منحوس داعشیان سنی و شیعه مرگ بسیاری از مردم تحت ستم منطقه را رقم می‌زند، مهاجرت به منظور فرار از جنگ و گرسنگی عاقبتی جز غرق شدن یا خفگی نداشته و حتی در صورت نجات سرنوشتی نامعلوم را در پیش‌روی مهاجرین قرار می‌دهد، در شرایطی که هر روز اخبار مرگ کارگران بر اثر سوانح کار افزایش می‌یابد، هر روزبر تعداد بی خانمان‌ها و کارتن خواب‌ها افزوده می‌شود، اعتیاد قربانی می‌گیرد، تجارت انسان، بردگی نوین، صنعت سکس و تن فروشی، فروش اعضای بدن انسان و....
شاید ازمنظری در چنین شرایطی پرداختن به موضوعی چون آتش سوزی پناهگاه حیوانات چندان مصداق و جایگاهی نداشته باشد، امابه واقع تمامی عرصه‌ها ی ستم و تبعیض در ارتباط با یکدیگر شکل گرفته و پیش می‌روند، ، سیستم عقب مانده‌ی سرمایه داری دینی تمامی ساختارها ی جامعه را در جهت سودجویی خود به انحطاط و فساد کشانده، اقتصاد بیمار داخلی با تورم و رکود به نابودی کشیده شده، فرهنگ و ارزش‌های انسانی و آرمانی مضمحل شده، حقوق اجتماعی سیاسی و فردی اساسا معنایی ندارد، طبیعت ویران شده، جنگل و دریا به کویر تبدیل شده، حیوانات زیست‌بوم‌های مختلف قلع و قمع شده و نسل بسیاری از بین رفته، حیوانات اهلی و خانگی هم  در معرض  انواع اذیت وآزارها قرار دارند، در زیر پوست این جامعه لایه‌های فاسد ضد انسانی در همه ی زوایای زندگی گسترده شده و هر بار از جایی بیرون می‌زند: گاهی با پیش فروش کردن نوزادان زنان معتاد و کارتن خواب برای فروش اعضای آن‌ها، گاهی با آمار بالای ایدز در کودکان کارگاهی با فحشای کودکان، و گاهی با آتش زدن پناهگاه حیوانات. در چنین شرایطی است که آتش‌سوزی در پناهگاه حیوانات به همان میزان سیاسی است و به سیستم مربوط می‌شود که سایر رویدادهای اسفناک، بی دلیل نیست  که در مراسم سوگواریِ موسس پناهگاه مانع از ایستادن حتی دو نفر با هم در خیابان می‌شدند،  یا گروهی از  هراس رژیم همان‌جا نامه نوشتند که ماجرا سیاسی نیست.       
                                                                                                ارسالی به زنانی دیگر
                                                                                                ١٤ شهریور ١٣٩٤


۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه

به یاد بیداران به خون خفته



بیست‌وهفت سال پیش، در تابستان داغ سال ٦٧، جنایتی هولناک در بستر نوشیدن جام زهرِ پایان جنگ ایران و عراق، توسط رژیم شکل گرفت. در زمزمه‌های شبانه، در ردوبدل کردن دستخط و امریه‌های قتل عام نزدیک به پنج هزار زندانی سیاسی رقم خورد.... جوانان به صف شده، مبهوت و بی‌خبر از سرنوشتی شوم، گروه گروه به اتاق‌های اعدام گسیل شدند. نسل‌کشی هولناکی در فضای سکوت و بی‌تفاوتی در عرصه‌ی داخلی و جهانی شکل گرفت.
اغلب خانواده ها ساکی یا خبری شفاهی دریافت کردند، اما هنوز به دنبال رد و نشانی از گم شده ی خود چشم انتظارند و نمی دانند چرا و چگونه عزیزان شان را بی خبر کشتند و در کجا دفن کرده اند.  
رژیمی که پایه‌اش بر تبعیضات طبقاتی- جنسیتی- قومی و مذهبی بنا شده، هراسان از بروز بحران‌های اجتماعی بعد از جنگ، هراسان از افشاگری‌های نیروهای آگاه‌تر جامعه مبنی بر اینکه «جنگ برای قاچاقچیان اسلحه و رانت خواران حکومتی نعمت بوده و برای مردم کشتار، فقر و نابسامانی داشته‌است»، چاره را در آن دید که با حذف فیزیکی مخالفان از یک سو و ایجاد فضای رعب و وحشت از دیگر سو، خواب آشفته‌اش را به آرامشی موقتی نزدیک نماید.
اما در سوی دیگر، این خانواده‌های اعدامیان بودند که شجاعانه و به‌رغم تمامی تهدیدها، بگیرو ببندها و بازجویی‌ها، از روزهای آغازین اعدام‌ها، در افشای زوایای این جنایت دمی کوتاه نیامدند و با طرح مطالبات عدالت جویانه هم‌چنان طی مسیر می‌کنند.
استواری و پی‌گیری خانواده‌های اعدام شدگان در برگزاری مراسم برای عزیزان اعدام شده‌شان، برگزاری سال‌مرگ اعدام شدگان همراه با سایر خانواده‌های اعدامی، حضور مرتب در گورستان خاوران به مناسبت سال اعدامیان و یا مناسبت‌های دیگر همواره این خانواده‌ها را در معرض تهدید، ضرب و شتم، دستگیری و شکنجه توسط رژیم قرار می‌داد. اما خانواده‌ها از پای ننشستند و تلاش ‌کردند یاد این بیداران در خون خفته را در حافظه‌ی جامعه زنده نگه‌دارند تا روزی با حمایت جامعه بتوانند دادخواهی کنند. اعدام‌های گسترده‌ی زندانیان حکم دار و بدون حکم در سال ٦٧، آن‌هم درمدتی کوتاه و آن‌چنان ددمنشانه، از یک سو خیل عظیمی از خانواده‌های داغدار را به جمع  خانواده‌های اعدام‌شدگان اضافه کرد و از سوی دیگر پس از افشای جنایت، البته نه بلافاصله، همدردی و توجه جامعه را به مسئله‌ی اعدام‌های دسته‌جمعی و وحشیانه رژیم، مسائلی همچون زندان، شکنجه و حتی فشارهایی که بر بازماندگان آنان می‌رود، جلب کرد. توجه و همدردی‌ای که ابتدا بسیار محدود و ترس خورده بود اما بتدریج جان گرفت و تبدیل به نیرویی اجتماعی شد. در این راستا است که می‌توان گفت خانواده‌های اعدامیان دهه‌ی شصت کم‌کم تبدیل به یک نیروی اجتماعی دادخواه- هرچند کوچک- شده و خود را مادران و خانواده های خاوران ‌نامیدند.  مادران و خانواده های خاوران در این سال‌ها بارها و بارها در مقابل تلاش رژیم برای تخریب و محو آثار جنایتش در «گلزارخاوران»/«خاتون آباد» و به قول رژیم «لعنت‌آباد»، به شکل جمعی و یا فردی تلاش کردند و با اعتراضات و افشاگری‌هایی که انجام دادند توانستند حمایت افکار عمومی در داخل و خارج را جلب کرده و  رژیم را در اجرای این هدف غیرانسانی‌اش ناکام بگذارند. مادران خاوران علاوه بر تلاش برای حفظ «خاوران» به عنوان سند نسل‌کشی رژیم جمهوری اسلامی در این سال‌ها تلاش کرد مبانی دادخواهی خود را تبیین کند، هرچند بحث‌ها و اختلاف نظرهای بسیاری در بین مادران خاوران وجود داشت. برخی صرفا راضی بودند که گورستان خاوران حفظ  شود و اجازه یابند هر وقت خواستند راحت سر «گور» عزیزانشان بروند. اما گروهی اعتقاد داشتند خاوران باید به دست  و به روش خودشان ساماندهی شود و هدف اصلی نه صرفا ساماندهی خاوران که دادخواهی برای عزیزانشان است که نمی‌دانند در کدام دادگاه محکوم شده‌اند، چرا کشته شده‌اند، درکجا و چگونه دفن شده‌اند، آخرین وصیتشان برای خانواده‌شان چه بوده، و حتی فراتر از این خواستار لغو اعدام به طور کلی بودند. این گفتگو‌ها و بحث‌ها گاه حتی تبدیل به نوشتن عریضه برای قوه قضائیه توسط یک گروه و دادن بیانیه‌هایی با خواست محاکمه آمرین و عاملین، لغو اعدام و .... توسط گروه دیگر نیز شد. مادران خاوران به رغم این اختلاف نظرها به مناسبت‌های مختلف همچنان جلسات مشترک می‌گذاشتند وبرای عزیزانشان مراسم مشترک می‌گرفتند.
پیامدهای سرکوب جنبش سبز در سال ٨٨ گروه دیگری از خانواده‌های سرکوب شدگان را به جمع «دادخواهان» افزود. خانواده‌هایی که در فضای اعتراضی سال ٨٨ و احتمالا حاشیه امنیتی‌ای که «رهبران» این اعتراضات از آن برخوردار بودند توانستند اعتراضات خود را عمومی‌تر و علنی‌تر، گاه جمعی و گاه فردی ابراز کنند. در ششم تیرماه سال ١٣٨٨، در هفتم کشته شدگان سی خرداد، تعدادی از دادخواهان و فعالان اجتماعی طی فراخوانی خانواده های کشته شدگان سال ٨٨ و دیگر خانواده ها و فعالان اجتماعی را به اعتراض به کشتارها فرا خواندند و تشکلی به نام «مادران عزادار» شکل گرفت و مورد حمایت بسیاری از نیروهای اپوزیسیون، از جمله مادران و خانواده های زندانیان سیاسی و «مادران خاوران» و مادران کشته شدگان ساال ٨٨ و حامیانی در خارج از کشور قرار گرفت. این گروه بعدا نام خود را به «مادران پارک لاله» تغییر داد و مبانی دادخواهی برای فرزندان و عزیزان خود را تدوین کرده و به گوش همگان رساندند. بنابراین حرکت تحت فشار مادران خاوران با استواری و پی‌گیری توانست در یک بزنگاه تاریخی متحدانی وسیع و حمایت مردمی دریافت کند و به جنبشی شناخته شده و نسبتا گسترده تبدیل شود.
بدیهی است که این جنبش عدالت‌خواهی نیز همچون جنبش‌های دیگر، یک دست و یک‌پارچه نیست. و همچون سایر جنبش‌های اجتماعی گرایشات متنوع و گوناگونی را در درون خود حمل می‌کند و خواهد کرد. قطعا طیف‌های رادیکال‌تر در کنار بخش‌های محافظه‌کارتر، راه‌های سختی را برای اشتراک مساعی و اقدام مشترک پیموده و خواهند پیمود.
بدیهی است که رژیم و نهادهای حافظ سرمایه‌داری جهانی سعی خواهند کرد با وعده و وعید و سیاست‌بازی از حلقه‌های ضعیف‌تر این جنبش بهره‌برداری کنند و بخش‌های رادیکال‌تر این جنبش را حذف کرده و یا به حاشیه برانند، ولی اهداف و مطالبات این جنبش آنقدر شفاف و انسانی است که طبیعتا همراهی اکثریت بدنه را تا حصول تمامی خواسته‌ها، همراه خواهد داشت.
خانواده‌های اعدامیان و زندانیان سیاسی به همراه تمامی مردم زجر کشیده طی این سی و اندی سال به درستی دریافته‌اند که پورمحمدی‌ها، نیری‌ها و... که عاملان و مجریان سیاست‌های کلی نظامند، همچنان بر سر پست‌های کلیدی سوارند. جنایتِ قتل‌عام زندانیان سیاسی در دوران نخست‌وزیری موسوی و با سکوت ضمنی دولت او شروع شد. دولت‌های رفسنجانی، خاتمی، احمدی‌نژاد و روحانی همچنان در پست‌های وزارتی، معاون و مشاور وزیر از این عناصر بهره‌برداری کرده و می‌کنند. چون برای حفظ امنیت نظام سرمایه/دین‌سالار به این عناصر فاشیست و خونریز بسیار نیاز است و اینان نیز با انجام هر جنایتی وفاداری خود را در جهت منافع حاکمان مردم ستیز به اثبات رسانده‌اند چرا که دیده‌اند چاقو دسته‌ی خود را نمی‌برد. یکی از شواهد این مدعا تبرئه‌ی مرتضوی- قاتل زندانیان کهریزک- است.
ما در کنار مادران و خانواده‌های خاوران، مادران پارک لاله و مادران و خانواده های زندانیان سیاسی و همه‌ی دادخواهان و با حمایت از مطالبات حداقلی آنان: آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی، لغو مجازات اعدام و محاکمه آمران و عاملان همه جنایت‌های صورت گرفته در جمهوری اسلامی، معتقدیم که: سربه‌دار شدگان، نه جان‌باختگانند، نه پرپرشد‌گان. آنان صدای جاودانه‌ی آرمان‌خواهی انسانی‌اند. آرمانی لبریز از برابری، آزادی و صلح.
                                                                                                                        زنانی دیگر
                                                                                                                        شهریور ٩٤