در شرايطي كه دو نيروي ارتجاعي بنيادگرايي اسلامي و
نئوليبراليسم، دو الگوي پوسيدهاي كه
آبشخورشان در واقع يكي است ظاهرا به مصاف هم رفتهاند و نئوليبراليسم با دميدن بر آتش بنيادگرايي اسلامي بازارگرمی میكند، به گونهاي كه گويا براي مردم ستمديدهي
دنيا بديلي به جز نئوليبراليسم وجود ندارد، ظهور پديدهي كوباني بهعنوان يك نيروي
سوم ميتواند نويد بدیلی آرمانی وعینی باشد.
ارتجاعيوني همچون طالبان، القاعده،
داعش و نيروهاي مشابه با هر هدفي شكل داده و تقويت شده باشند امروز حسابي به كار
نئوليبراليسم آمدهاند. سرمایه جهانی به
سركردگي امريكا از سويي داعش را مسلح ميكند و از سويي شعار متحد شدن تمامي دنيا عليه بنيادگرايي داعش
و امثالهم را ميدهد، روابطش را با كوبا بهبود ميبخشد و با ايران در يك جبهه عليه
ارتجاع داعش ميجنگد. داعش در واقع بهانهي
كوچكی است براي ناتو به منظور رسيدن به اهداف خود در خاورميانه در جهت تقسيمات
جديد منطقهاي، دسترسي بيشتر به منابع نفتي، تعيين تكليف بشار اسد و خودمختاري كردها و در سطح جهاني براي خروج از
بحرانهاي فراگير اقتصادي، سلطهي ميليتاريسم، سياستهاي راست افراطي و سركوب
بيشتر. اگر براي يك قطبي كردن قدرت در
جهان، جنگ سرد با بلوك شرق، با دقت و هوشياري دهه ها طول كشيد، حال براي سلطه نئوليبراليسم
به عنوان «نجات دهنده»ي دنيا نياز به مبارزهي ايدئولوژيك، هشياري و تلاش زيادي
نيست. وقتي مردگان هزارساله از گور برميخيزند
و قصد جان مردم را ميكنند مردم از وحشت به شيطان هم پناه خواهند برد. بهويژه در
دنيايي كه سرمايهداري بربريت را مجددا حاكم نموده، با سرعت سرسامآوري به تخريب و
انحطاط جهان مشغول است و بدیل ديگري هم حضور محسوسی ندارد. در اين ميان سرمایهداری
غرب با پرچمداری آمریکا فقط بايد بهگونهاي بازي كند كه توازن قوا در دو طرف خيلي
زود به هم نخورد. بايد اين جنگ آنقدر
تداوم داشته باشد كه همهي دولتها و ملتها بپذيرند و باور كنند كه تنها نجات
دهنده همان سرمایهداری غرب با پرچمداری آمریکاست. در اين شرايط است كه شكلگيري يك نيروي سوم كه
نويد بر هم زدن اين توازن و تعادل قدرت را ميدهد، آناني را كه ماهيت هر دو طرف
اين دعوا را به خوبي ميشناسند به وجد ميآورد.
حتي اگر خود اين نيروي سوم هم سابقه، ماهيت و اهداف روشن و شفافي نداشته
باشد. از اين منظر، كوباني خورشيدي است از دل تاريكي سرمايهداري به سوي افق دور
دست، اما حقيقي كمونيسم. کوبانی نقطه عطفي
تاريخي و غافلگیر کننده است که با مقاومت حماسي خود دو قطب سلطهي سرمايه داري و
بنيادگرايي را به چالش كشيد و با تداوم خود رفرميسم حاكم بر جهان را به لرزه
انداخت، كوباني با جان بخشيدن به طرح بديلي جديد، راه روشني به سوي «جهاني ديگر»
گشود. كوباني به رغم اتوریتهی نظری و
شخصیتی اوجالان، جلوهي سرخ مبارزات مردمي است که به پديدهاي فراتر از اوجالان
تبديل شده و از اين روي بايد در کنار بررسی وتحلیل رهبری آن را بهعنوان پديدهاي
مستقل در نظر گرفت و
بررسی کرد.
كوباني گر چه مبارزهاي محلي و منطقهاي در بخشي از كردستان
سوريه است اما به پديدهاي جهاني بدل شده
كه بهرغم موافقتِ آشکار و نهان قدرتهاي منطقهاي و جهاني براي نابودياش، پيام رهايي بخش آن فراتر از كردستان، سوريه و خاورميانه عمل مي
كند. امريكا، تركيه، قدرت هاي ريز و درشت
منطقهاي در نهايت خواهان نابودي و يا تغيير مسیر كوبانياند، پيرو همان نظريهي
سلفشان چرچيل كه در هر صورت فاشيستها را به آنارشيستها و كمونيستها ترجيح ميداد.
اما كوباني نشان داد بهرغم این خواستهی قدرتهای جهانی میتوان در بطن مناسبات
پوسيده سرمايه، با قدرت نشات گرفته از پايين در اشكال شوراهاي خودگردان، قدرتي كه
از طريق اراده مردم اعمال مي شود به جنگ مستقيم و رودررو با بنيادگرايي رفت. كوباني در واقع عرصهي تقابل آزاديخواهي، ارزشهاي
انساني و برابريخواهي جنسيتي با سلطهجويي، ارزشهاي سودمحورانه و مردسالاري است
و تقليل موقعيت مردم كوباني به موقعيت مردمي كه مظلوم و بي پناه در چنگال دشمن
گرفتار شدهاند در واقع فراهم كردن سوژهاي مناسب براي رسانههاي جهاني است كه با
انواع شيوههاي سود جويانه آن را به خوراك تبليغاتي بدل ميکنند.
کوبانی ويژگيهايي دارد كه به ستم ديدگان جهان و بهويژه
مردم ستم ديدهي خاورميانه كه سالهاست با جنگ و بحران اقتصادي – سياسي – اجتماعي
دست و پنجه نرم ميكنند نويد دنياي بهتري را ميدهد. یک ويژگي آن ساختاري است كه آنها براي ادارهي
جامعهي خود انتخاب كردهاند. در نفي
ساختار سلسله مراتبي طبقاتي و دولت – ملت در عصر كنوني، آنها به تشكيل واحدهاي
خودگردان، شوراها و كميتههايي از پايين و از دل مردم اقدام كردهاند و اداره
كنندگان اصلي جامعه در واقع و در نهايت همين تشكلات مردمي در قالب «كنفدراليسم دموكراتيك» هستند. بنابراين اين جنبش در تقابل با بنيادگرايي
اسلامي و سرمايهداري عناصري ضد طبقاتي، ضدسالاري، و ضد سلطه از خود نشان ميدهد و
با همين نشانهها، در قياس با اين دو نيرو كه يكي بر طبل ارتجاع ميكوبد و ديگري
بر طبل سرمايهداري و جامعه طبقاتي، ميتوان به آن امید بست. سيستم خود گردان کردستان سوریه به شكلی است كه هر كانتون دولت خود را دارد با رييس دولت، دو
معاون، چند وزير متشكل از عرب مسيحي چچني
كرد و با سه زبان رسمي كردي، عربي و سورياني. هدف این سیستم تمركززدايي از قدرت مرکزی تحت
تاثيرديدگاه خودگرداني آزادشهري و آنارشيستي (موراي بوكچين )است. این سیستم میتواند
الگويي جهاني باشد براي دموكراسي واقعي، اقتصاد تعاوني و انهدام تدريجي بوروكراسي
دولت – ملت. دولت – ملت بازماندهاي است از دوران استعمار که
توسط قدرتهاي امپرياليستي با ایجاد مرزهاي مصنوعي شکل گرفت، پدیدهای متعلق به
دوران مدرنيته بورژوازي كه در عصر جهانيسازي دچار بحران شده و تبعات این بحران
حداقل در خاورمیانه کاملا مشهود است. در
مقابل، كوباني نمادی است كه جداي از ويژگيها و رنگ وبوي محلي، مشخصاتي ازجنبشهاي
نوين ضدسرمايه و رهاييبخش را دارد، نقد و اجتناب از الگوي سوسياليسم دولتي ونفی نظام
سرمايهداري جهاني شده نه فقط در وجه اقتصادي بلكه در وجه قدرت، قدرت ذاتا بيگانه
شدهای که درچارچوب همان دولت ملتها و تقسيمات كشوري باز توليد میشود. شايد بتوان كوباني را از جهاتی به لحاظ هويتي و
آرمان خواهی در مسير اهداف جنبش مه ٦٨ و آرمانخواهي آنارشيستهاي جنبش اسپانيا
دانست.
يكي از بارزترين ويژگيهای کوبانی حضور چشمگير و مشاركت
فعال زنان در مبارزات و ادارهي جامعه است كه نه تنها ميتواند بيانگر توجه اين
حركت به نيروهاي تحت ستم باشد بلكه ميتواند
بيانگر ماهيت مترقي اين نيرو و نگاه برابرش به اقليتها، از جمله زنان و نفي
سالاريها، از جمله مردسالاري در جامعه آينده باشد. اکثر زناني كه در كوباني ميجنگند نه روشنفكر
سياسي هستند و نه آموزش ديدهي نظامي اما همین زنان نشان دادند اگر در سيستمي دموكراتيك و فارغ از تبعيض
جنسيتي آماده شده باشند (هر چند به صورت نسبي و در زمان كوتاه ) ميتوانند با
تجهيزات اوليه، داعشيان زن ستيز و تا دندان مسلح به انواع تجهيزات نظامي را متوقف
كرده و عقب بنشانند. مسئله
زنان كوباني ابعاد مختلف و بعضا متضادي دارد: از يك سو آميختگي نظرات كنفدراليسم
دموكراتيك اوجالان به افكار ناسيوناليستي، مردسالارانه و حتي در جاهايي توهم آميز،
كه تاثيرات آن را حتي بر افكار و نظرات زنان كوباني نیز ميبينيم. اين نظرات در واقع، زنان را از هويت زنانه شان
جدا كرده و برخی از ويژگيهاي مردانه را با نگاهی مردسالارانه امتياز زنان محسوب ميکند
و حتي نوعي نگرش قهرمان پرورانه مردانه به زنان و نسبت به زنان دارد. و از سويي ديگر غرب نیز با ايجاد جذابيت كاذب
از طریق نشان دادن تصاوير مختلف از زنان مسلح و يا كشاندن هيات ظاهري زنان كوباني
به عرصه مد و تجارت، به تصاحب و تخليه هويتي آنها ميپردازد. يكي از
ترفندهاي سرمايهداري براي مقابله با جريانات، افكار و شخصيتهاي مبارز و رادیکال
تصاحب و خالي كردن آنها از محتوا و در
واقع تغییر ماهيت ضد سيستمي آنان است.
نگاه كالايي و سيستم تجاري سرمایهداری همانطور كه عكسهای «چه گوارا»،
اين سمبل مبارزهجويي و آرمانخواهي را به
پوستر تبليغاتي بر روي تيشرتهاي كمپانيهاي بزرگ جهاني بدل ميكند اکنون نیز
شيوهي لباس پوشيدن زنان كوباني را به الگوي مانكنهاي برندهاي جهاني تبديل میكند،
بازي مسخره و اسفباری كه براي افراد
آگاه، تاسف و اعتراض به همراه میآورد و براي موج ناآگاهاني كه رسانههای قدرت و سرمایه ذهنیت آنان را تابع
کالاسازی، مد و مصرفگرایی هر چه بیشتر نموده به محملي براي مدل های جديد تبدیل میشود
و این یعنی: داغ كردن بازار مصرف، تحميق مردم و هويتزدايي از يك مبارزه. فضاي
مجازي و رسانههاي جهاني عمدتا تصاوير زنان زيبا و جوان را در موقعیت و وضعیتی
جذاب به مردم ارائه ميدهد و كمتر تصويري از زنان ميانسال، نازيبا با ظاهر آشفته
يا پوشش نامناسب ارائه ميشود يعني به نوعي استفاده ابزاري و تبليغاتي حتي از
تصاوير زنان مبارز براي نگاه خيرهي مردان.
قانون ويژه حقوق زنان در كانتون جزيره نيز بهرغم درست بودن
برخی از بندهایش كه تامين كنندهي حقوق زنان است و جای نقد داشتن برخی دیگر ازبندهایش،
به طورکلی بر اساس نقش زن در خانواده و همچنین
تبيين خانواده به عنوان بنيان جامعه نوشته شده و هر گونه نگرشی که از این زاویه به
مسئله زنان بپردازد قادر به رهایی زنان نخواهد بود. خانواده نهادي است سلسله مراتبی و قدرتمدار كه
بر اساس مناسبات مردسالارانه و طبقاتي بنا شده و عمل مي كند و نمي توان با حفظ اين
نهاد و ساير نهادهاي سلسله مراتبي كه از اركان بقاي سيستم سرمايهداري هستند به
مقابله با مردسالاری و رفع ستمهای جنسیتی
برخاست. تاريخ بخوبی نشان داده كه با
ابزار و نهادهاي سيستم ساخته نميتوان به جنگ سيستم رفت.
اما يكي از مشكلات
اساسي نيروي سوم – يعني كوباني – آن است كه براي مقابله با نيروي ارتجاع چشم اميدش
به امكانات، تجهيزات و ياريهاي سرمايهداري و نئوليبراليسم غرب دوخته شده و با آن اتحادي استراژيك بسته است. چه بسا كه
تعيين كنندهي نهايي اين جنگ و برندهي واقعي آن نه مردم و آرزوهايشان براي «دنياي
ديگر»، بلكه غرب و سياستهاي طبقاتي آنها باشد. امتيازخواهي
امريكا به اشکال مختلف در كمين آرمانهاي كردهاست.
بهرغم تمامی امیدواریها در مورد کوبانی واقعيت آن است كه
جامعه و ملتي كه هم اكنون بشارت دهندهي « دنياي ديگري» شده، يك جامعه ي روستايي
است كه دههها تحت تاثير آموزه هاي ناسيوناليستي و رهبرمحور، رهبرانش بوده و براي
مسقل انديشيدن و مستقل زيستن راه درازي را بايد طي كند. آمیزههاي نظري و عملي اوجالان كه هماكنون به
مثابه رهبر فكري اين جنبش تلقي ميشود در طي چهار دههي اخير بارها تغيير كرده و
ملت و خلق كرد را هم به دنبال خود كشيده است.
یکی از اولین نوشتههای اوجالان در مورد زنان و نقش آنان در تاریخ، تفکرات
به شدت غیرتاریخی و بعضا ارتجاعی او را در مورد زنان و سایر پدیدههای تاریخی نشان
میدهد. در این کتاب که به زبان ترکی نوشته شده و با نام «مانیفست آزادی زن در سده
بیست و یکم» توسط پژاک[1]
ترجمه و منتشر شده،[2] با
مقدماتی در ستایش نقش مادری و زنانگی، نقش اساسیای که برای زنان کرد تعیین میشود:
ازدواج با مهینشان و نجات آن است. در
واقع زنان کرد به عرش رسانده میشوند تا میهنشان و ملت کرد را نجات دهند. در این کتاب اوجلان معتقد است که خلق کرد برای
تاریخ نقش مادری و گهواره داشته (ص. ٨٦)؛ سرشت بشر را زنانه میداند و معتقد است
انسان باید به سرشت زنانهاش بازگشت کند. (ص. ١٦٥)، اعتقاد دارد خانواده را با یک
قرارداد اجتماعی میان زن و مرد باید دموکراتیزه کرد. (ص. ٢٠٩) و بالاخره اینکه «برای
رسیدن به این هدف، زن کرد باید «اصل میهنپرستی و پایبندی به زادگاه را به
عنوان نخستین اصل ایدئولوژی رهایی زن بپذیرد» (١٧٤) و در وهله اول با میهن خود
ازدواج کند و تا زمانی که از نابرابریها و زشتی و پلیدیهایی که این نابرابریها
به وجود آورده گسست نکردهاند بهتر است از برقراری رابطه جنسی با مردان همرزم خود
دوری گزیند.
اوجالان در این تزهای اصلی و بنیادینش در مورد ایدئولوژی
رهایی زن، هدفش در واقع نه رهایی زن بلکه رهایی خلق کرد است، چرا که این خلق
کرد بوده است که «برای تاریخ نقش مادری و گهواره ایفا کرده است» و این نه فقط
ناسیونالیسم بلکه عین فاشیسم است. اوجالان
در جایی دیگر از این کتاب این فاشیسم را کاملا عیان میکند: «کردها پویاترین خلق
عصر نوسنگی و آفرینندهی بزرگترین انقلاب اجتماعی مبتنی بر کشاورزی و دامپروی
بودند»(مانیفست آزادی زن ص ٨٧). این تصور که یک ملت یا خلق یا قوم مادر و گهواره
تمام بشریت بودهاست، یادآور قوم آریایی و نقشی است که به زعم هیتلر در تاریخ و
تمدن داشته است. حال برای رهایی این قوم و ملت که مورد بیلطفی جهانیان قرار گرفته
زنان کرد باید همه زندگی و علائقشان را رها کنند و تا پیروزی این خلق (لابد برهمهی
جهانیان) از پای ننشینند و معلوم نیست بعد قرار است چگونه از سلطهی این خلقِ به
قدرت رسیده رها شوند. این گونه نظریهپردازیها اگر برای خیلیها آشنا نباشد برای
ما ایرانیان بسیار آشناست و تجربهی عملی و پیامدهای آن را با گوشت و پوست خود حس
کردهایم. او نه تنها از فاشیسم دفاع میکند
بلکه با اعلام اینکه زنانگی یک گوهر و ذات ثابت است، در مورد یک پدیدهی تاریخی
یعنی زنانگی، کاملا غیردیالکتیکی و غیرتاریخی برخورد کرده و آنرا به یک امر صرفا
زیستشناختی و ذاتی تقلیل میدهد و این مطلقا با نظرات به اصطلاح «مارکسیستی» وی
در تناقض است. وی در مقابل سرشت ذاتی برتری زن به همان شکل به مردان نیز سرشتی
ذاتی نسبت میدهد و جامعهی طبقاتی را ناشی از این سرشت مردانه میداند که اینهم
به هماننسبت غیردیالکتیکی و غیرتاریخی است. U
از نظر اوجلان «روابط محمد با خدیجه در واقع بیانگر انقلاب
زن است»، «حضرت محمد کسی است که بیش از همه در برخورد با زن عشق به خدا را بازتاب
داده است. در آن دوران پیشرفتهترین شخص میباشد. ایننوع عشقورزی که بعدها
فراموش گردید در واقع با توجه به شرایط آن دوران به نحوی؛ متعالی ساختن زن و
خانواده میباشد. فاصله بین عشق الهی و عشق به زن چندان زیاد نیست.» (مانیفست
آزادی زن ص. ٤٤ و ٤٥) وی در جایی دیگر (کتاب رهبریت و خلق ص.١٤٤) از چند همسری
حضرت محمد دفاع کرده زیرا به نظرش او یکی از عاشقان بزرگ وشخصیتی دمکرات بوده
است.
اوجلان که زمانی حافظ قرآن وپیشنماز مسجد روستایش بود، بعد
از خواندن «الفبای سوسیالیسم» لئوهوبرمان به این نتیجه رسید که «دین شکست میخورد
و مارکس پیروز میشود.»[3]
پس از پنج سال خواندن مارکس و لنین، و تشکیل گروه پ.ک.ک در سال ١٩٧٤ در آنکارا،
مانیفستی مارکسیستی- لنینیستی- استالینیستی- مائوئیستی منتشر کرد که هرگونه گرایش رویزیونیستی را در
مارکسیسم میکوبید و همه را عوامل امپریالیسم مینامید. این نوع مارکسیسم، راه
انقلاب کردستان و تشکیل دولتی مستقل برای خلق کرد بود.... تشکیل دولتی مستقل برای خلق کرد خواستی است
برحق و منطقی، اما مارکسیسم به زعم طرفدارانش راه رهایی کل بشریت است و نه فقط یک
ملت و یک خلق. درعینحال مارکسیسم اوجلان
نشانههای قیممابانه و مذهبیای را با خود حمل میکرد که گویی تمامی جهان را هدف
خود قرار داده است. در جایی گفته بود که
«من مارکسیستی تقلیدی نیستم؛ دیالکتیک منطقه خاورمیانه ظهوری پیامبرگونه میطلبد.
رهبران این منطقه باید پیامبرباشند. هرگاه به فعالیتها و مبارزات خود نظر میکنم
میبینم که همچون انبیا تلاش مینمایم. نحوه فعالیت و شخصیت و اعتقاد انساندوستی
و پرنسیبهای زندگیام بیشتر به پیامبران شبیه است.» (رهبریت و خلق- ص. ٧٠) و چه
کسی است که نداند پیامبران، که از بخت بد همهاشان هم در خاورمیانه ظهور کردهاند،
همواره داعیهی سلطهگری بر تمامی جهانیان را داشتهاند، همانگونه که امروزه شاهدش
هستیم.
و سرانجام این پیامبر جدید منطقه و همین مخالف سرسخت رویزیونیستها در سال ١٩٩٩ با
بازگشت به «رویزیونیست«هایی همچون پرودن
و تروتسکی، دیگر نه طرفدار لنین است، نه استالین و نه مائو، حتی به مارکس
هم انتقاد دارد. مارکس و انگلس را خدمتگزاران نئولیبرالیسم مینامد و معتقد است که
سوسیالیسم آنان خامترین تفسیرپردازی در زمینهی جامعه است که به رغم مخالفتش با
سرمایهداری بیشتر از لیبرالیسمی که ایدئولوژی رسمی کاپیتالیسم است، به کاپیتالیسم
خدمت نموده است. (اوجلان١٣٨٩؛ ب١١). او در انزوای پانزده سالهی زندان به این
نتیجه رسید که پروژهی سوسیالیسم علمی در اساس همسو با پروژهی دولت- ملتسازی
بوده است، پروژهای که بنیانش کاپیتالیستی است (اوجالان ١٩٣٢ص. ٧)... او بزرگترین
خطای مارکس و انگلس را پشتیبانی از دولت- ملت در گذار از سوسیالیسم به کمونیسم میداند
و به زعم او این خطا، پس از ضربهی بورژوازی، بزرگترین ضربهای است که تا روزگار
ما بر انقلابها و جنشهای دموکراتیک خلقها وارد آمده است. (اوجالان ١٣٩٢، ص.٢٢٧)
و بدین ترتیب به قول خودش «همانطور که کارل مارکس متافیزیک دیالکتیکی هگل را به
ماتریالیسم دیالکتیکی متحول ساخت»، وی نیز تلاش کرده است تا مدرنیتهی کاپیتالیستی
را به مدرنتیهی دموکراتیک متحول کند. (اوجالان ١٣٩٢، ص.٢٣٤). راهکار اوجالان به
درستی نفی دولت و خودمدیریتی ملتهاست. اما برای او ملت فقط ملت کرد معنی میدهد.
وی برای پرداخت نظرات جدیدش سراغ خیلیها رفته: از بوکچین گرفته تا والرشتاین،
فوکو و آنارشیستهای زیستمحیطی. او
آلترناتیوی در مقابل مدرنیته پیش کشیده و آن را مدرنتیهی دموکراتیک نامیده
است که هدف نهاییاش را رهایی خلقکرد، احیای فرهنگی و تاریخی ملت کرد، پاسخگویی
به ابعاد متفاوت «مسئلهی کرد» و... میداند. به رغم تمامی گندهگوییها نمیتواند
از ملت کرد فراتر برود. اوجالان یا ملت کرد را برتر از ملتهای دیگر میداند که در
این صورت هم ناسیونالیست است و هم فاشیست
و یا ملت کرد را مترادف با انسان به معنای عام آن میداند- دربرخی تفاسیر
وی در مورد منشاء تمدن و مهد و گهواره دانستن خلق کرد برای بشریت، چنین برداشتهایی
میشود- که در آن صورت علاوه بر ناسیونالیست و فاشیست بودن یک متوهم بزرگ هم هست.
همان توهمی که باعث میشود خود را همطراز مارکس و انگلس و یا پیامبری دیگر در خاورمیانه بپندارد. او
حتی پس از نظریهپردازی برای جامعهای
مبتنی بردموکراسی مستقیم و نفی هرگونه سلسله مراتب، از جمله سلسلهمراتب دولت- ملت و سایر عوامل قدرت، هنوز بر نقش
پیامبرگونهی خود تاکید دارد: «در مکان تولد ابراهیم... متولد گشتم؛ در جایی که او
بتشکنی کرد به منظور پیشبردن یک جنبش بتشکنی تلاش کردم، همچنین با خروجی همانند
خروج او به مسیرم ادامه دادم.» (اوجالان ١٣٩٢:٢٣٥)
مهمتر از همه اینکه اوجالان برای برپایی این جامعهی مبتنی
بردموکراسی مستقیم و خودگردان، متحد استراتژیک نئولیبرالیسم هم شده است. همانی که
مارکس و انگلس را خدمتگزارانش میداند.
گذشته از نظریهپردازیهای مبهم و نامشخص اوجلان و آنچه که به واقع میگذرد
و عیان است، آیا میتوان این سابقهی نظری
ارتجاعی و غیرتاریخی را نادیده گرفت؟ به ویژه که هنوز میتوان کمابیش تجلیهای آنرا
در تجمات کردها و یا نظریهپردازیهایشان شاهد بود؟ آیا اتخاذ این نظریات جدید به
مقتضای شرایط کنونی نیست؟ و بعدها نخواهد گفت که :«خدعه کرده است!»[4]؟
...اما و بهرغم تمامی پشتکواروهای رهبران، از جمله
اوجالان و تمامی انحرافات نظری آنها و ائتلافهای حسابگرانهاشان با دشمنان مردم،
آنچه که در هر جنبشی باید مورد توجه نیروهای مترقی و مردمی قرار گیرد:
1. دفاع و حمایت از خواستها
و مطالبات مردم؛
2. روشن کردن اهداف
استراتژیک و نشان دادن تناقضهای آن با تاکتیکهای انتخابی رهبران؛
3. افشاگری زدوبندهای رهبران
و انحرافات نظری و عملی آنان؛
4. ترغیب و تشویق مردم به
تعیین و تبیین مطالبات و اهداف خود؛
5. و پیگیریِ آنها تا به
نهایت است.
فقط در
این صورت است که مردم آنچه را که رهبران به خدعه گفتهاند از حلقومشان بیرون
خواهند کشید!
سخن آخر آنكه: مي
توان به حق نقدهاي زيادي به رهبري کوبانی وارد دانست، ميتوان ازويژگيهاي متعدد
كوباني سخن گفت: از مقاومت حماسي آن، از حضور و نقش پررنگ و تاثيرگذار زنان به
ويژه در مقابل با دشمني به شدت متحجر و زن ستيز چون داعش، از شكل گيري آن در منطقهاي
حساس و استراژيك چون خاورميانه، از شيوه سازمانيابي و اهداف آن، اما مهمترين ویژگی
کوبانی که بايد در مورد آن سخن گفت ارائهی
بديلي عيني، پس از چند دهه سردرگمي در طيفهاي مختلف چپ برسر راهكاری انضمامي و مشخص در انطباق با شرايط مشخص و نابسامان
موجود است. ايجاد بديلي به شكل خود- حكومتي
در برابر بديلهاي ارتجاعي حاكم در منطقه و جهان. در طیف چپ آرا ونظرات مختلفي در مورد اشكال مبارزه، چگونگي تشكليابي
و راههاي رسيدن به اهداف مبارزاتي موجود
است. در تقابل با نظراتي كه به اشكال
حزبي، سازماني يا ساير اشكال سلسله مراتبي باور دارند، كوباني پديدهاي است بر
اساس نظراتی متفاوت، كه اشكال سازمانيابي ترازنوينی را در تقابل و تضاد با اشكال هرمي موجود طرح مي كند: تشكيل شوراها و
مجامع خودگردان به منظور شکلگیری سیستم حكومتي از پايين، شورايي و خود گردان. این گفتمانها با همگاني كردن سياست، اجتناب از
قدرت بوروکراتیک و متمرکز دولتی، عدم تفاوت بين زندگي، كار و مبارزه شیوههای
نوینی برای تشکل و مبارزه پیش کشیده و تجربه میکنند که شاید کوبانی یکی ازتجربههای
موفق آنها باشد. اما در كنار اين تببينها
و تعاريف، از زاويه ديد كساني كه اين طرح بديل دغدغه و دل مشغوليشان است، تجربهی
کوبانی پرسشی را مطرح کرده که پاسخ چندان روشنی ندارد: در کوبانی
شكل خود - حكومتي و تشكيلات خودگردان از پايين در شرايطي شكل گرفت که حكومت مركزي بشار
اسد با شروع حملات مخالفين خود تا حدود زيادي از كردستان خارج شد. در واقع در نبود يا كمرنگ بودن حضور قدرت
مركزي بود که این تشکیلات پا گرفت. پرسش
این است که آیا در موقعيتي ديگر و شرايطي متفاوت، و با وجود دولت متمرکز و سرکوبگر مرکزی اين سازمانيابي چگونه
ايجاد شده و تداوم خواهد يافت؟ کنکاش برای
یافتن پاسخ اين پرسش، قطعا افق هاي جديدي را در اشکال مبارزه و طرح بدیل پيش روي ما خواهد گشود.
با امید به پیروزی و تداوم راه کوبانی !
زنانی
دیگر / دی ماه ١٣٩٣
[2] امید بهرنگ در
شهریور ١٣٩٣ این کتاب را بسیار مشروح مورد نقد و بررسی قرار داده است. این متن در فضای اینترنتی قابل دسترسی است. متن
عنوان ندارد بنابراین با نام نویسنده آن – امید بهرنگ- در فضای اینترنتی قابل
دستیابی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر