۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

من رای نمی دهم، چرا؟


چون یک انسان و  یک ایرانی دگراندیش ام و اجازه نمی دهم از من استفاده ابزاری شود.
نماینده من در کدام انتخاب ها بوده است؟  
من یک ایرانی ام و از پنجاه سال عمرم، سی و پنج سال را در حکومت جمهوری اسلامی زندگی کرده ام. زندگی ای که از ابتدای آن با زندان و شکنجه و اعدام و محرومیت و تحقیر و تحمل درد و رنج و در به دری و فشار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فردی برای خودم و خانواده و اطرافیان ام بوده است.
من حق یک زندگی شرافتمند و بدون تبعیض را دارم. من می خواهم آزادانه در صلح و آرامش زندگی کنم و از حقوق انسانی برخوردار باشم. ولی جمهوری اسلامی از ابتدای به رسمیت یافتن اش، پایه های حکومت خود را بر مبنای دروغ گذاشت. اولین دروغ اش این بود که آقای خمینی در نوفل لوشاتو گفت: همه، حتی کمونیست ها آزادند ولی چندی نگذشت که کشتار دگراندیشان آغاز شد. جمهوری اسلامی حکومتی سراسر دروغ و ریاست و با استفاده ابزاری از مذهب توانسته است سی و چهار سال بر این کشور حکومت کند. کدام نماینده جمهوری اسلامی تا به حال خواسته های من و هم فکرهای مرا تامین کرده است؟
می گویند: رای نده، چه اهمیتی دارد که تو رای بدهی یا ندهی. می گویم: اهمیت دارد. من رای نمی دهم و حاضر نیستم خودم را این قدر تحقیر کنم، همان طوری که در این سال ها رای نداده ام، ولی حال می خواهم بدانم من به عنوان یک انسان و یک ایرانی کجای کار هستم. چرا همواره حذف شده ام و چرا حکومت در طی این سال ها هیچ گاه پاسخ پرسش های من و امثال من را نداده است؟  
دیکتاتوری ناب اسلامی، از همان ابتدا برای سرنگونی حکومت پهلوی و بنا نهادن حکومت دیکتاتوری سراپا فریب و نیرنگ خود، با استفاده ابزاری از تمامی نیروهای مخالف دیکتاتوری شاه که با خواست رهایی استبداد و قدرت های سلطه گر، وارد عرصه مبارزه شده بودند، پایه های حکومت اش را بنا نهاد. از کمونیست ها و مجاهدین و تمامی دگراندیشان استفاده کرد و شاه را بیرون کرد، بعد بسیاری را در زندان و بیرون زندان ها کشت و باقی را به گوشه ای راند یا مجبور به ترک کشور کرد. از سلطنت طلب ها استفاده کرد و بعد آنها را به اشکال مختلف تصفیه کرد، از ساواک برای ساختن ساواما استفاده کرد، از ملی- مذهبی ها برای حکومت داری اش استفاده کرد، از زنان، کارگران، دانشجویان، نویسندگان، شاعران، هنرمندان و همه مردم سوء استفاده کرد و بعد شرایط را روز به روز برای همه مردم بدتر و بدتر کرد. بعد به تصفیه درون حکومتی رسید و ابتدا اصلاح طلبان حذف شدند و حال نوبت اصول گرایان و بعد احتمالا نوبت روحانیون است و عاقبت هم فقط سپاه می ماند و یک دیکتاتوری نظامی تمام عیار.  
می گویند: جمهوری اسلامی را اکثریت مردم انتخاب کرده اند و قانون اساسی آن را مجلس تصویب کرده است و اقلیت هم باید به نظر اکثریت تن دهد. تو هم جزو اقلیت جامعه هستی و باید از آن تمکین کنی یا اینکه حذف شوی. می گویم: من چرا باید حذف شوم. آیا دموکراسی این است که اکثریت جامعه دیکتاتوری خود را بر اقلیت تحمیل کنند؟ در حالی که در یک قانون همه شمول، باید حقوق همه مردم دیده شود و نمی توان اقلیت را از جامعه حذف کرد. پرسشی اساسی تر اینکه اگر اکثریت جامعه در سی و چهار سال پیش با این قانون موافقت کرده اند و حالا به عملکرد مسوولان جمهوری اسلامی اعتراض دارند یا می خواهند که این قانون تغییر کند، چرا حکومت به خواسته مردم تمکین نمی کند؟ پس تفاوت دموکراسی با دیکتاتوری چیست؟  
تازه چه کسی یا چه مرجعی می گوید من اقلیت هستم. من جزو اکثریت جامعه هستم. چون اکثریت جامعه نیز یک زندگی انسانی می خواهند. ما می خواهیم حق کار برابر داشته باشیم، از فرصت های برابر جامعه استفاده کنیم، حق تشکل داشته باشیم، حق انتخاب دین و عقیده داشته باشیم و تبعیض و بهره کشی از انسان نباشد. ما آزادی و برابری و عدالت اجتماعی می خواهیم.
از همان ابتدای جمهوری اسلامی که می خواستیم برای کار استخدام شویم، فرمی را جلوی ما می گذاشتند و می گفتند بگو دین و مذهب تو چیست؟ و ما مجبور می شدیم بنویسیم "اسلام و شیعه"، در حالی که خیلی ها آن را قبول نداشتند، ولی دیگر حاضر نیستم دروغ بگویم و می خواهم خودم باشم. می خواهم حق انتخاب، حق اعتراض، حق تشکل، حق تجمع، حق آزادی بیان و اندیشه، حق کار، حق زندگی آزادانه، حق سفر و حق یک زندگی بدون تبعیض داشته باشم و این حقوق ام به رسمیت شناخته شوند. این را نیز به خوبی می دانم که این حقوق زمانی به رسمیت شناخته می شود که خودم آنها را به دست بیاورم نه آنکه کسانی از بالا به من دهند. چون اگر آنها بدهند، خیلی راحت هم می توانند بگیرند.
می گویند: تو مرتد هستی و حق زندگی نداری و باید کشته شوی، زیرا عقیده ات با عقیده حکومت اسلامی متفاوت است، می گویم: چرا یک مرتد حق زندگی ندارد. مسلمان بودن یا بهایی بودن یا هر دینی دیگری داشتن یک مساله شخصی است و هر انسانی می تواند عقیده خودش را داشته باشد و من این حق را نه تنها برای خودم، بلکه برای تمامی کسانی که تمایل دارند عقیده ای متفاوت داشته باشند، قایلم. هیچ حکومتی نمی تواند ما را از داشتن عقیده ای دیگر محروم کند.
می گویند: امثال تو همواره منتقد هستند، بله درست است من منتقدم چون معتقدم برای اینکه حاکمان به حقوق من و امثال من به عنوان یک ایرانی احترام بگذارند، لازم است که عملکردشان را ببینم و اگر مورد اشتباهی بود، گوشزد کنم و اگر توجهی به آن نشد، اعتراض کنم تا حاکمان حواس شان باشد و اگر حاضر به پاسخ گویی نشدند، به دنبال راهی دیگر باشم.  
می گویند: تو چون حرف زیادی می زنی و از کسانی حمایت می کنی که ضدانقلاب هستند، متهم هستی. می گویم: من نه تنها متهم نیستم بلکه شاکی هستم و از حق خودم و تمامی دگراندیشان و آسیب دیدگان دفاع می کنم و این را حق خودم می دانم. 
اساسا فلسفه نمایندگی همین است. یعنی کسانی که ادعا می کنند نماینده مردم هستند، باید به مردم پاسخ گو باشند. می گویند: تو که انتخابی نکرده ای پس حاکمان نماینده تو نیستند و تو هم حق نداری اعتراض کنی. می گویم: جمهوری اسلامی که خودش را نماینده همه مردم ایران می داند و من هم جزو همین مردم هستم، پس چرا همواره من و هم فکران من از صحنه سیاست حذف می شویم؟
می گویند حرف حساب ات چیست؟ تو را هم می بایستی مانند دیگر هم کیش های تو می کشتند. در حالی که با رأفت اسلامی به تو حق زندگی داده اند. می گویم: رافت اسلامی شان را به خوبی می شناسم! این زندگی نیست که من و امثال من داریم. در زندان نیستیم ولی در زندانی بزرگ تر در بندیم. من به ظاهر آزادم ولی در واقع سی و پنج سال است که به اعدام محکوم شده ام و تا به حال هم هزاران بار اعدام و دوباره زنده شده ام و هزاران بار نیز بر زمین خوردم و باز ایستادم. خیلی ها قطعا وضع شان چندین برابر از من بدتر است، ولی مشکل شان این است که جسارت گفتن حرف های دل شان را با صدای بلند ندارند یا اینکه نمی دانند حق گرفتنی است.
من درد می کشم وقتی می بینم مردم کشورم تن به تحقیر می دهند و آنقدر حد و احترام خود را پایین می آورند که هر کسی حتی به جنایت کارترین آدم ها نیز رای می دهند تا شاید فرجی باشد. تا به کی باید به دنبال فرج باشیم؟ به هر حال چه حکومت بخواهد چه نخواهد، من یک ایرانی ام و به عنوان یک ایرانی حق دارم بدانم نماینده من در این انتخابات کیست، شرایط انتخاب من چگونه است و جایگاه من برای انتخاب مسوول کشورم در کجاست. من خواهان دموکراسی ای هستم که همه بتوانند در آن حق برابر برای انتخاب کردن و انتخاب شدن داشته باشند و شرط اول آن، پاسخ گویی کامل انتخاب شوندگان به انتخاب کنندگان باشد و در جایی ایستاده ام که حتی به دموکراسی نمایندگی هم شک می کنم.
حال چه باید کرد؟
من یک انسان، یک ایرانی و یک دگراندیش ام. اینکه چه تفکری دارم به خودم مربوط است و نه به حکومت. ما باید راهی برای ابراز عقاید خود بیابیم و از حق خود و خواسته های مان دفاع کنیم. کسی این آزادی را به ما نمی دهد. ما باید چاره کار را خودمان و در لایه های پایینی مردم و نه در لایه های حکومتی بیابیم. اصل مساله این است. ما می توانیم اگر بخواهیم.
جمهوری اسلامی از همان ابتدا ما را از دایره حذف کرد، اگر قرار است در این دایره باشیم که حق مان هست، لازم است به خودمان احترام بگذاریم و دایره خودمان را تعریف کنیم، حتی اگر این دایره یک نقطه باشد. همین نقطه ها با پیوستن به همدیگر به خطی ممتد و مسیری هموار تبدیل می شوند و می توانند مسیر انحرافی بالایی ها را از پایین تغییر دهند.  

م. شیدایی (یکی از زنانی دیگر)
22 خرداد 1392


هیچ نظری موجود نیست: